وبلاگ درنا وبلاگ درنا .

وبلاگ درنا

رمان پلیسی نفوذ ناپذیر

رمان نفوذ ناپذیر از ~Sea daughteR~

نام رمان :رمان نفوذ ناپذیر

 به قلم : ~Sea daughteR~

 حجم رمان : 4.69 مگابایت پی دی اف , 1.37  مگابایت نسخه ی اندروید , 1.23 مگابایت نسخه ی جاوا , 153  کیلو بایت نسخه ی epub

خلاصه‌ای از داستان رمان:

رائیکا کردانی(kardani)سروان دوم دایره ی جنایی پلیس دختری نفوذناپذیر و جدی اما با قلبی مهربان است،اما به خاطر شخصیت بیرونی وی بسیاری او را نشناخته اند رائیکا ماموریت میگیرد برای متوقف ساختن یک گروه قاچاق انسان به این گروه وارد شود ودر این راه باید…


 فرمت رمان:pdf,apk,java,epub

 :دانلود رمان نفوذ ناپذیر از ~Sea daughteR~ با فرمت pdf
 :دانلود رمان نفوذ ناپذیر از ~Sea daughteR~ با فرمت apk
 :دانلود رمان نفوذ ناپذیر از ~Sea daughteR~ با فرمت java
 :دانلود رمان نفوذ ناپذیر از ~Sea daughteR~ با فرمت jad
:دانلود رمان نفوذ ناپذیر از ~Sea daughteR~ با فرمت epub
صفحه‌ی اول رمان:
روژان گفت:رائیکا تروخدا…
همونجور که مقنعه ام رو درست میکردم،با لحن جدی و همیشگیم گفتم:روژان الکی بحث نکن،من خوشم نمیاد برم اینجورجاها…تولد شمسی و قمری و میلادیشون رو هی جشن میگیرن،من که نمیگم تو نرو،برو خوش باشی اما من نمیام….
با زاری گفت:تو دلم مونده برای یک بار هم که شده تو رو به دوستام نشون بدم…

-پس موضوع اینه؟عزیز من مجبور نیستی جار بزنی خواهر من پلیسه…
مطمئن بودم که نگفته….یک دروغ کاملا بچگانه بود….میدونست کار من رو نباید به کسی بگه!
گفت:حالا که گفتم،رائیکا یک رحمی کن…ها؟

کش چادرم رو درست کردم و همونجور که به سمت در ورودی میرفتم گفتم:خوش بگذره،خداحافظ…
داد زد:چرا دلت نمیسوزه،دختره ی سنگدل…

رمان زلزله مخرب
لبخند کوچولویی زدم و زود جمعش کردم…سوار پژو 206مشکیم شدم و به سمت اداره راه افتادم…
تو پارکینگ وقتی که میخواستم پیاده بشم،زمزمه کردم:شروع شد…
تا پیاده شدم،سرباز ها ادای احترام کردن…من اگه نخوام اینا رو زمین پا بزنن باید کی رو ببینم؟
سر کوچیکی تکون دادم و آزادشون کردم و مصمم به سمت اداره قدم برداشتم…

یک قدم یک قدم صدای پاها بلند میشد…یک راست به سمت دفتر سرهنگ رفتم،اجازه ی ورود که صادر شد اینبار من بودم که ادای احترام کردم…
سرهنگ سر تکون داد و گفت:خوش آمدید سروان،بفرمایید…

روی صندلی نشستم و گفتم:خسته نباشید…موفق شدیم پاتوق نگار رو پیدا کنیم،ملقب به نگار سه کله…واسطه ی ورود دخترها به باند بزرگشون…
سرهنگ سر تکون داد و گفت:متشکرم،روی نقشه ای دارم فکر میکنم،ساعت پنج جلسه برقرار میشه…
بلند شدم و گفتم:وظیفمون بود،موفق باشید،با اجازه…
لبخندی زد و گفت:بفرمایید…

اینبار به سمت اتاقم راه افتادم …چادرم رو آویزون کردم و پشت میز نشستم…
پرونده باند بزرگ قاچاق انسان که بیشتر دخترها رو به شهرهایی مثل دبی قاچاق میکرد و میفروخت،تنها سر نخامون نگار سه کله بود که انتخاب دخترها و واسطه ی ورودشون به باند بود و یکی از کافه های وسط شهر پاتوقش بود و فردین چشم عقاب که یکی از کله گندهاشون بود و یکی از سرگردها که من تا حالا ندیدمش هم سعی داره بهش نزدیک بشه؛ اما تا حالا موفقیت چندانی نداشته و فقط در حد دوست بودن…چند نفر دیگه ای هم بودن که فقط در حد شناسایی بودن و اطمینانی درباره ی وظیفه اشون نداشتیم
به خودم گفتم:الکی که بهش نمیگن فردبن چشم عقاب،از بس تیزه…

نظر شما در مورد رمان نفوذ ناپذیر چیست؟


برچسب: ،
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۹ فروردین ۱۳۹۸ساعت: ۰۹:۱۵:۲۹ توسط:درنا موضوع: نظرات (0)